هیس.........فقط اینو بخون........






















دختر گمشده

خوش اومدين به اين وب . نظر يادتون نره ه ه ه ه ه ه ه .......

 

 
هیسسسس!!! هیچی نگو…فقط بخون

 به ساعتم نگاه کردم .. ساعت ۱۰ صبح بود

.طبق معمول از دانشگاه خواب موندم
.سریع از تختم بلند شدمو با صدای بلند داد دزدمو گفتم : مااااامان چرا بیدارم نکردی امروز امتحان ریاضی داشتم!!!! اخه چرا بیدارم نکردیییی ماماااااااااااان؟ مامانمم طبق معمول گفت :مهسا مادر  ۱۰۰ بار صدات زدم از خواب پا نشدی  !!الکی گردن من ننداز!!تازهشم وقتی هم که اومدم تو اتاقت هر چه قد صدات زدمو تکونت دادم اصلا بیدار نمیشدی… !!!
 خوابم سنگینه و متاسفانه این اولین بارم نبود که از دانشگام خواب میمونم..
اعصابم خورد شد..از روی عصبانیت بالشتمو به سرم کوبیدمو اروم تو دلم جیغ زدم..که یهو دیدم گوشی موبایلم زنگ خورد. گوشیو از رو تخت برداشتم .حامد بود !!
!! برداشتم:

ـسلام
حامد : سلام مهساجون.خوبی عشقم؟
- مرسی گلم.نه خوب نیستم
حامد : چرا قربونت برم؟ چی شده؟ کاری از دست من بر میاد؟
 - نه عزیز .امروز دوباره از دانشگاه خواب موندم.بی خیال خودت چطوری عزیز؟
حامد : مرسی من که خوب نیستم اخه عزیزم دپرسه.میگم امروز غروب میای
بیرون؟ اینجوری هم کمی از این حالو هوا میای و هم اینکه من میبینمت.اخه دلم
برات یه کوچولو شده مهسا !!
- گلم امروز غروب نمیشه!
اخه چرا مهسا؟
 -حامد نپرس چرا …حالم بده . نمیتونم گلم.ولی فردا حتما میبینمت.باشه؟
حامد : باشه مهسا جان.اشکالی نداره. ولی مهسا جونی تا فردا هزار بار میمیرمو
زنده میشم .دلتنگتم …
- الهی فدای اون دلت برم که این همه دل  تنگه. خوب عزیزم تا چشاتو رو هم
ببندیو یه پلک بزنی فردا میشه.باشه حامد جان؟
حامد : باشه گلم.مهسا من باید برم سر کلاس.از ۱۲ تا ۳ یه سره کلاس دارم اخه
درسم ۳ واحدیه.خیلی خسته کنندست.با اجازت گوشیمو خاموش میکنم ۳ روشن
میکنم.باشه گلم؟
ـباشه عزیزه دلم
حامد: مهسا فعلا باهام کاری نداری؟
- نه عزیزم.مواظب خودت باش.
مهسا؟ بوسم میکنی؟
- باشه.اوووووم بووووووووووووووووووووس
بوووووووووس
- خدافظ
خدافظ

گوشیرو قطع کردم…صداشو که شنیدم بی اختیار از این رو به اون رو شدم.واقعا
انرژی گرفتم از صداش…هیچکی مثه حامد نمیتونه ارومم کنه.تو همین فکرو خیال بودم که مادرم صدام زدو گفت : مهساااا بدو بیا صبحونه!
از رو تختم بلند شدمورفتم تو اشپزخونه و سر صندلی نشستم…
 شروع کردم به خوردن صبحونه.. همش تو دلم میگفتم که  اخی…بیچاره حامد.از 
ساعت ۱۲ تا ۳ کلاس داره.خدا میدونه که چه قدر گرسنش میشه.دانشگاشونم کولر
نداره.تو این گرما حتما مریض میشه. خودشم میدونه اگه یه تار مو ازش کم بشه
با من طرفه به خاطر همین خیلی مراقب خودشه..اخه یه بار  بهم زنگ زدو گفت :
مهسا با دوستام رفتم استخر الان اومدم خونه  سرما خوردم! الان حالم خیلی
بده….منم سریع سرش داد زدمو گفتم : حامد چرا مواظب خودت نیستی؟ ها ؟ چرا
اینقدر اذیتم میکنی؟ چرا؟ مگه نگفتم حق نداری با دوستات جایی بری؟ الان حالت
خوبه؟ بهتری ؟ حامد نگرانتم اگه حالت بده برو دکتر خوبشی..و شروع کردم به گریه
کردن اخه اصلا دوست ندارم حامدم مریض بشه خودشم میدونه که حاضرم بخاطرش
همه کار بکنم….حامدم با کلی منت کشی از دلم در اوردو گفت قول میده دیگه
بدون اجازه من با دوستاش جایی نره.

۵ سال با هم دوست بودیم حتی یک بار تو طول دوستیمون با هم جهر بحثمون
نشد.واقعا پسر خوب و فهمیده ایه.با هم قرار گذاشتیم هر وقت درسام تموم شد
بیاد خواستگاریم..منم بهش اطمینان دادم که فقط مال خود خودشم. ونکته مهمی
که خیلی مهمه این بود که حامد حتی یه بار هم تو این ۵ سال بهم دست نزده
بود.درسته بعضی وقتها پشت تلفن ازم بوس میخواد ولی خیلی پسر عاقل و دل
پاکیه..فقط یه بار دستامو گرفت اونم داشتیم از خیابان رد میشدیم برای اینکه
مواظبم باشه اخه اون روز کفشای پاشنه بلند پام کرده بودم راه رفتن باهاش 
مشکل بود.

داشتم صبحونه میخوردم ولی فکرو ذهنم همش پیش حامد بود..
تو همین فکرا بودم که مامانم گفت : مهسا مامانی داداشات خونه نیستن
میتونی یه لطفی کنی بری برام از داروخونه قرص بگیری ؟ مامانی درس که
نداری؟جواب دادم: نه مامانی باشه برات میگیرم.فقط باید تا ۱۲ صبر کنی.مامانمم
گفت : نه اشکالی نداره فقط تا قبل ۱ برو که دارو خونرو میبندن.
ساعت ۱۱ شده بود..به حامد اس زدم کجایی ؟ گفت دارم میرم دانشگاه سر
کلاس.منم اس زدم: باشه…جواب داد: مهسا تا ۳ خدافظ.گوشیمو خاموش میکنم
اخه استادمون گیره. منم جواب دادم : باشه گلم به سلامت.تو کلاس به حرفای
استادت گوش کنو شیطونی نکن
رفتم تواتاقم.کامپیوترو روشن کردم..یه اهنگ گذاشتمو شروع کردم به رقصیدن.اخه
رقصو خیلی دوست دارم.اکثر رقصارو بلدم.مثلا عربی تانگو باله رقص ایرانیرو هم
دوست دارم ولی از همه بیشتر سعی میکنم با اهنگای شاد برقصم و اصلا هم برام
فرقی نمیکنه که اون اهنگ چی باشه.

به ساعتم نگاه کردم.۱۲ شده بود.باید میرفتم دارو خونه قرص بگیرم واسه مامانم.
میدونستم اگه قرص نگیرم ممکنه حال مامانم دوباره بد بشه. با خودم گفتم: ای
خدا چی میشه مامانم خوب بشه؟ الان ۸ ساله قلبش مریضه و اصلا نمیتونه کارای
خونرو انجام بده. و هیجانم زیادم براش خوب نیست.اصلا کاش قلب من مریض
بود. اخه من جوونم میتونم با این مسئله یجوری کنار بیام اما مادرم نمیتونه اخه
سنی ازش گذشته.یادمه یه شب اینقدر قلبش درد میکرد که با صدای بلند داد میزدو
به زمین میکوبید .همش داد میزد : نمیییییییییییییییییی تونم نفس
بکشم….نمیتونم نفس بکشم…نمیتونم نفس بکشم…هر بار که این جمله رو
میگفت دستا پام بیشتر میلرزید.تو این شرایط و استرس فقط یه نفر میتونست با
حرفاش ارومم کنه و منو از استرس بیا ره بیرون.و اون کسی نبود جز حامد.بار ها
بهش گفتم تو با حرفات منو جادو میکنی.اخه صدای حامد پشت تلفن خیلی کلفت
و مردونست.صداشو.  خیلی دوست دارم.بهم ارامش میده.وقتی میگه : مهسا خیلی
دوست دارم تموم سلولای بدنم داغ میشه.خیلی دوستش دارم اما زیاد اینو بهش
نمیگم.اخه یه جایی خونده بودم اگه زیاد به عشقت ابراز علاقه کنیو بگی د.وستش
داری میزاره و میره…حتی فکر کردن بهش مو به تنم سیخ میکنه.زندگی بدون حامد
یعنی جهنم…
داشتم اماده میشدم که برم دارو خونه.مانتومو پوشیدمو شالمو سرم کردم.داشتم
از خونه میزدم بیرون که یهو غزل رو دیدم :
سلام غزل جون خوبی؟
غزل: سلام مهسا جون.خوبی؟ چطوری؟ کجا میری ناقلا؟داری میری پیش حامد .اره؟
-هه..هه نه بابا دارم میرم واسه مامانم تو دارو خونه قرص بگیرم.همچین فکرتم
خراب شده ها …
غزل : اره جون عمت.تو که راست میگی ادم دروغگو…منم بیام؟ اخه میخوام برم
واسه خودم خرید کنم.

باشه غزل جون بیا. فقط من نمیتونم باهات تو خیابون بیام.اخه مامانم خونه
منتظرمه که قرصارو براش ببرم.تازشم از حامد جونم اجازه نگرفتم که بیام بیرون.
غزل: بیشین بینیم بابا..از حامد جونم اجازه نگرفتم. باشه بابا.نمیخورتت که. خب
باشه.منو تا خیابون هم راهی کن بقیشو خودم میرم.
- باشه.

غزل دوست صمیمیم بود.از دوره راهنمایی تا الان که ۱۹ سالمه همش با همیم.و
اکثر وقتها هم اگه پدر مادرامون اجازه بدن خونه همدیگه میریمو حتی بعضی شبا
کنار هم میخوابیم.

همینجوری در حین صحبت کردن و بگو بخند بودیم که متوجه شدیم ۲ تا پسر تو
خیابون دنبالمونن.به غزل نگاه کردمو گفتم : غزل بیا بریم اونور خیابون خوشم
نمیاد پسری تو خیابون دنبالم بیوفته.
غزل: ولشون کن بابا.بهشون محل نده خودشون خیت میشن راشونو کج میکننو
میرن.زیاد جدی نگیر.
گفتم: غزل حوصلشونو ندارم.اینجوری به حامدمم دارم خیانت میکنم.خوشم نمیاد
پسری از پشت بهم نگاه کنه.بفهم خواهشا!!!
غزل: باشه بابا کشتی منو.بیا بریم اون طرف خیابون.
یهو راهمونو کج کردیمو رفتیم اون طرف خیابون.وقتی برگشتم دیدم اون ۲ تا
مزاحم بچه سوسول بازم دنبالمونن.یهو دیدم اومده کنارمو میگه :سلام خانوم.ببخشید اصلا قصد مزاحمت ندارم.داشتم از خیابون رد میشدم که وقتی شمارو دیدم طرز نگاهتون چهره معصومتون توجهمو به خودش جلب کرد.این شمارمه .میتونم ازتون بخام که بگیرینش؟
یه نگاهی بهش کردمو گفتم: اقا پسر خواهشا مزاحم نشین.شمارشو گرفتمو پاره
کردم.اما اون اصلا بیخیال نمیشد. صدای پچ پچ شو که داشت با دوستش حرف
میزدو میشنیدم.یهو صداشو شنیدم که گفت : جوون عجب هیکلی داره .اون
دختره چپیه مال من راستیه مال تو.اخ عجب چیزیه.تا مخشو نزنم شب
خوابم نمیبره…وقتی این حرفارو شنیدم بی اختیار برگشتمو گفتم: مگه خودت خواهر مادر نداری که دنبال دختر مردمی تو خیابون؟ مگه نگفتم مزاحمم نشو.وقتی این حرفو زدم یه پسره که داشت از کنارمون رد میشد سر جاش وایستاد بهم گفت: چی شده خواهر من ؟
گفتم این ۲ تا بچه سوسول مزاحمم میشن.وقتی این حرفو گفتم شروع کرد دعوا
کتک کاری.انقدر زدشون تا دیگه از این غلطا نکنن.غزل خندیدو گفت :مهسا خدا
بگم چیکارت کنه.منم خندم گرفته بود.اخه خیلی با نمک کتک میخوردن.وقتی فرار کردن از پسره تشکر کردمو رفتم.

رسیدیم دارو خونه .رفتم دارو مادرمو گرفتمو گفتم: غزل من دیگه باید برم خونه .اخه مامانم منتظرمه که قرصارو بهش بدم
 مهسا میشه نری؟ اخه تازه ساعت ۱۲:۳۰حوصلم سر میره تو خونه.اگه پایه ای بریم تو پارک یه خورده بشینیم بعد ساعت ۱ شد بریم خونه.قبول؟

اولش قبول نکردم اخه به حامد نگفته بودم . ولی با التماس های غزل قبول کردم تا ۱ پارک باشمو بعدش زود برگردم خونه..
وقتی رسیدیم پارک تصمیم گرفتیم بریم سر یه صندلی بشینیم.

به غزل گفتم:غزل تو الان با کی دوستی؟
غزل گفت:من ؟ مگه مغز خر خوردم با کسی دوست باشم؟ خیلی ساده ایا مهسا.
اصلا این دوستیها همش کشکه من که اصلا بهشون اعتقاد ندارم.

گفتم: خب خیلی مهمه که انتخابت درست باشه.منو حامد الان ۵ساله با هم
دوستیم اما تا حالا یه بار هم با هم به مشگل بر نخوردیم.به نظر من انتخاب خیلی
مهمه که طرفت کی باشه و پدر مادرش کی باشن.

غزل گفت: بابا به نظر من همش دروغن .پسرا عشقاشون از رو هوسه.به من یکی
که این ثابت شده.با هر پسری که دوست شدم بعد چند وقت بهم پیشنهاد داده که
مثلا نمیدونم بیا با هم سکس کنیم که مثلا عشقمون ۲ برابر بشه یا نمیدونم بیا
نیازمو بر طرف کن.مهسا خودت میدونی خودم عالمو ادمو رنگ میکنم.پسرا اکثرا
واسه هوس عاشق میشن.من که خر نیستم حرفاشونو باور کنم.تو هم باور نکن.

گفتم: غزل تو بدیت اینه که همرو به یه چشم میبینی خواهر من.همه که مثل هم
نیستن.هر گلی یه بویی داره.مگه ۵انگشت دستت با هم برابرن؟ چرا همرو به یه
چشم میبینی؟غزل نمیگم برو با کسی دوست شو اتفاقا خیلی خوبه که اینجوری فکر
میکنی ولی سعی کن تو انتخابت دقت کنی.

تو دلم گفتم غزل حق داره که طرز فکرش اینجوری باشه.اخه بیچاره با هرکی دوست
شده شکست خورده. و الان تبدیل شده به یه ادم دیگه.متاسفانه یا خوشبختانه
دیگه به هیچ پسری اعتماد نداره.غزل به خاطر چهره زیبا و اندام خوبی که
داره خیلی از پسرا دنبالشن.حتی وقتی باهاش بیرون میرم همه پسرا میخوان با
چشاشون بخورنش.چرا دروغ بگم.منم یه مدت خیلی تو خیابونا دور میزدم.اصلا
پوششم مناسب نبود.مانتوی کوتاه میپوشیدم. حتی یه مانتو کوتاه داشتم که هر
کی از جلو میومد راحت میتونست پاهامو ببینه.ولی به قول حامد بهتره که فقط واسه یکی باشم..بهتره واسه مرد زندگیم ارزشای خودمو نگه دارم.نذارم هر کسو ناکسی با دیدن هیکلم تو خیابون ارضا شه.وجود حامد ازهمون روزی که اومد تو زندگیم تا الانم خیلی تاثیر گذار بوده.منو از اون حالت بی بندو باری در اورد و حتی کاری باهام کرد که برای اولین بار پارسال ماه رمضونی همه روزه هامو بگیرمو همه نمازامم سروقت بخونم. بهم گفت لنز مشکی تو چشت کن که کسی چشای سبزتو نبینه.حتی واسه عید برام مانتو گرفت تا دیگه مانتو های تنگ بدن نمامو نپوشم.کلا به خاطر حامد خیلی خودمو تغییر دادم.چون اصلا دوست نداشتم از دستش بدم.

غزل گفت: الان حامد کجاست ؟
جواب دادم :هیچی.سر کلاسه.اس داده بود صبح که داره میره سر کلاس گوشیشم
خاموش میکنه.
غزل :باشه.میگم خسته شدم بس که اینجا نشستیم.نظرت چیه بریم یه دوری تو
پارک بزنیم؟ بعدشم بریم خونه اخه داره دیر میشه..

پیشنهادشو قبول کردمو از جامون بلند شدیم.ساعت تقریبا ۱۲:۴۵ ظهر بود .هوا
خیلی خیلی گرم بود.به غزل گفتم که بریم مغازه یه اب معدنی بگیریم که حداقل
تشنگیمون بر طرفشه.وقتی رفتیم بغالی  که اب معدنی بگیریم یه چیز توجهمو به
خودش جلب کرد.عجیب بود.مثل اینکه حامدو دیدم !!! با خودم گفتم که حتما دارم
اشتباه میکنم و دوباره به راهم ادامه دادم…بی اختیار دوباره برگشتم .وای خدا چقدر شبیه حامده!!!!!! تعجب کردم.با خودم گفتم : احتمالا شبیهشه.حامد الان تو دانشگاه سر کلاس ریاضیشه.اخه خودش گفته بود داره میره سر کلاس.گوشیشم خاموش کرده که به حرفای استادش گوش کنه اخه گفته بود که استادشون زیادی گیره.

غزل که متوجه دست پاچگیم شده بود گفت: طوری شده ؟؟مهسا؟مهسا حالت خوبه؟ مهسا چرا رنگو روت پریده؟

غزل اون پسره رو میبینی تو پارک؟ خیلی شبیهه حامد منه.
کدوم پسره رو میگی مهسا؟ اها اونو میگی؟ اره خیلی شبیهشه.نکنه خودشه !!!
نه!!! حامد بهم گفته دانشگام محاله حامد باشه.

خب کاری نداره مهسا جان.الان میریم از کنارش رد میشیم ببین خودشه یا نه.منم قبول کردم.

با این که میدونستم حامد هیچوقت بهم دروغ نمیگه ولی ته دلم بی اختیاراسترس داشتم با خودم گفتم خدایا نکنه این حامده!!! یعنی این وقت ظهر تو پارک چه کار میکنه.داشتیم از خیابون رد میشدیم انقدر فکرم مشغول بود که اصلا به ماشینایی که داشتن ازتو خیابون  رد میشدن توجهی نمیکردم ..رسیدیم اون سمت خیابان.تو پارک بودو داشت تنهایی قدم میزد.غزل گفت: بیا پشت سرش بریم.فقط طوری فاصلمونو رعایت کنیم که نفهمه که شر بشه…

یهو سر جاش وایستاد.ما هم سریع صورتمونو برگردوندیم که متوجه نشه.یهو بی اختیار  سرمو برگردوندم تا ببینم کیه واقعا…وقتی سرمو برگردوندم دیدم خودشه.حامد…با خودم گفتم حتما کلاساش برگذار نشده که اومده تو پارک.به غزل گفتم میخوام برم پیشش سلام کنم که غزل گفت :

نه…نرو.مهسا حامد خیلی مشکوکه.نگاه کن !! گوشی تو دستشه.اینگاری منتظر کسیه…فکر کنم با کسی قرار داره..

گفتم: چرا چرتو پرت میگی غزل !!! یعنی میخوای بگی مثلا با دختر قرار داره دیگه.!!! این غیره ممکنه.حامد غیر ممکنه این کارو کنه.من حامدو. میشناسم سرش همش رو درسو کتابه.من به حامد ایمان داره.بازم میگم احتمالا کلاسش برگذار نشده که اومده تو پارک چرا الکی تهمت میزنی غزل خانوم!!!

غزل: تهمت میزنم دیگه اره؟ طاقتشو داری یه چی بهت بگم؟پشت سرتو نگاه!!‌حامد جونت داره برای اون دختره دست تکون میده که بیاد پیشش.

گفتم چی!!!سریع برگشتم.سر جام خشکم زد.صدای تپش قلبمو میشنیدم.با خودم گفتم ..وای خدای من.دارم چی میبینم.وای…یعنی دارم خواب میبینم؟یعنی این حامد منه ؟یعنی این حامده؟ دختره کیه!!! دستو پام شروع کرد به لرزیدن.دیگه نمیتونستم سر پام وایستم ..بغض گلومو گرفته بودو نمیزاشت گریه کنم.دختره لباس مدرسه تنش بود مثل اینکه تازه از مدرسه تعطیل شده بود.

دیگه نتونستم طاقت بیارم.به غزل گفتم بیا بریم من نمیتونم اینارو ببینم.غزل با یه حالت تمسخر مانند گفت : چی شده مهسا خانوم شما که تا همین ۲ دقیقه پیش حامد جون حامد جون میکردی چی شد پس!!! …غزل تورو خدا اذیتم نکن حالم خوش نیست نمیتونم نفس بکشم.دوباره بهشون نگاه کردم.

داشتن از ما دور میشدن.نمیدونستم چیکار کنم.سر ۲ راهی عجیبی گیر کرده بودم..پاهام نای راه رفتنو نداشت.همش داشتم این سوالو از خودم میپرسیدم که این واقعا حامد منه؟هر بار که این سوال از خودم میپرسیدم بدنم داغتر میشد.دیگه طاقتشو نداشتم به غزل گفتم بیا اروم اروم پشت سرشون راه بریم تا ببینیم کجا میرن.غزلم قبول کرد.
با هر قدمی که به سمتشون میرفتم بدنم شل تر میشد.داشتم با چشمام میدیدم که داره بهم خیانت میکنه اما بازم نمیتونستم باور کنم…نمیتونستم باور کنم که این حامد همونیه که شبو روز بهم زنگ میزنهو برای ۵ دقیقه دیدنم زمینو اسمونو بهم میریزه..

یاد اون شبی افتادم که خیلی دلتنگم بود. میگفت واسه چند ثانیه بیا لب پنجره اتاقت که فقط یه نگاه ببینمت تا بتونم شب بخوابم.میگفت تو دنیای منی…بدون تو این زندگیرو نمیخوام.حاظر بود هر کاری برای بدست اوردنم بکنه اما…اما…اما دارم چی میبینم؟

دقیقا پشت سرشون بودم.تقریبا ۵۰ متری ازشون فاصله داشتم .چیزی که بغضمو ترکوند فقط دیدن یه لحظه بود.دیگه نتونستم دووم بیارم.داشتن با هم قدم میزدن که دیدم حامد یهو دستای دختره رو گرفت تو دستاشو داشت فشار میداد.اینجا بود که نفسم بند اومد.

بی صدا زدم زیر گریه.غزل گفت: مهسا درکت میکنم تورو خدا گریه نکن.مهسا تورو خدا ..گریه نکن دیگه.مرگ من…باشه؟

گفتم:غزل …غزل باورم نمیشه این حامده.غزل عشقمو ازم دزدیدم.بدون حامد میمیرم.غزل دختره کیه.نگاه کن!! داره دستاشو میگیره فشار میده.غزل اون دستا ماله منه.اون دستا ماله منه.نمیتونم…

سرعتمو بیشتر کردم..غزل گفت کجا؟ گفتم فقط ببین میخوام چیکار کنم…سرعتمو بیشترو بیشتر کردم.دست خودم نبود.نمیدونستم دارم چیکار میکنم اما دیگه طاقت نیوردم.بدنم خیلی داغ شده بود دستو پام داشت میلرزید..نمیتونستم از روی فکر تصمیم بگیرم خودمو رسوندم بهشونو گفتم :

چشم روشن اقا حامد!!!

حامد برگشت.تا منو دید چشاش گرد شد.واسه چند ثانیه بهم خیره شد..جا خورد.دختری که کنارش بود با خنده گفت :عزیز این کیه ؟ اجیته ؟حامدجونم؟ گلم چرا جواب نمیدی؟ حامد این کیه؟سرشو سمت دختره برگردوندو با صدای اروم گفت:بد بخت شدم.

به دختره نگاه کردمو گفتم اسمت چیه؟ جواب داد پردیس .گفتم چند سالته؟ گفت:باید بگم؟ گفتم نگیم برام فرقی نداره.یهو با پر رویی تمام به حامد گفت : این دختره جلف کیه حامد ؟

تا این جمله رو از دهنش شنیدم محکم زدم تو گوششو با صدای بلند گفتم: جلف منم یا تو دختره بیشعور.بانامزد من چیکار داری؟ برو گمشو گورتو گم کن تو هنوز بچه ای دهنت بو شیر میده …رو کرد به منو گفت : چی؟ نامزدته؟هه…حامد این خانوم نسبتا محترم چی میگه؟ نامزدته جدا…هه هه هه هه هه…

دقیقا ۵ دقیقه داشتم با دختره  کل کل میکردم.از لحن صحبت کردنش معلوم بود از این دخترای  خیابونیه که خودشونو به پسرا میچسبونن تا بخوان ازشون بکنن.اما چیزی که خیلی ناراحتم کرده بود حرفای اون دختره نبود.بلکه سکوتی بود که حامد اختیار کرده بود.لام تا کام حرفی نمیزدو فقط نظاره گر بود.میتونست حرفی بزنه..حداقل ازم دفاع کنه..اما ساکت ساکت بود.غزل داشت نگام میکرد.اونم مثل حامد شکه شده بود نمیتونست حرفی بزنه…به حامد گفتم:

حامد حرف بزن بگو ببینم این کیه!!

یهو دختره با پر رویی تمام جواب داد: حامد جونمو الکی مقصر ندون.حامد از اول تا اخرش مال من بوده خانوم محترم.الان ۱ساله با همیم.لطفا کاس کوزتو جم کن برو جای دیگه پهن کن.حامد بیا بریم.دستشو گرفت که یهو حامد با حالت عصبانیت دستشو پرت کردو گفت : پردیس من دوستت ندارم.من مهسارو دوست دارم.

با این حرفه حامد خندم گرفتو گفتم: جدی اقا حامد.جدی دوستم داری؟ حامد تو چشام نگاه کنو بگو دوستم داری…حامد با توام.میگم تو چشام نگاه کن…خب چرا نگاهتو از من بر میگردونی؟ چیه خجالت میکشی؟

یهو پردیس با عصبانیت به حامد گفت :چی میگی تو ؟چرا چرت پرت میگی؟این دختره کیه لامسب حرف بزن!!! یعنی همه حرفات چرند بود؟ اره؟ حامد الکی ساکت نباش .با تو ام !!! حرف نمیزنی نه؟ حرف نمیزنی دیگه؟ خب باشه خودت خواستی.ببین حامد من به جز تو با ۴ نفر دیگه هم دوستم.باورت نمیشه دیگه مگه نه؟ بیا اینم گوشیم اس ام اسامو بخون.نگاه کن!! اینی که نوشتم پرستو اسمش پدرامه ۴ ساله با هم دوستیم.این شماره رو ببین اسمشو یاسمن سیو کردم اسمش احسانه بچه تهرانه.الان ۵ ماهه باهاش دوستمو هر چیم بخوام بهم میده…اما تو چی؟ فکر کردی به خاطر قیافته که باهاتم؟هه!!! برو به درک.واسه ما دخترا پسر زیاده.برو بابا..تو نشد یکی دیگه.مگه پسر قعطیه…؟؟؟؟من میرم جوون.خوش باشی.لطف کن شمارمم از رو گوشیت پاک کن…اها تا فراموش نکردم باید یه چیزیرو خدمتتون عرض کنم دختر خانوم!

گفتم بگو

 

گفت : منو اقا حامدتون ۲ بار با هم سکس داشتیم.باورتون نمیشه از خودشون بپرسید.

وقتی اینو از دهنش شنیدم مثل اب سردی بود که رو پیکرم ریختن.دیگه نمیتونستم تحمل کنم.رامو کج کردمو رفتم.در عرض چند دقیقه اینقدر گریه کردم که کل صورتم خیس شده بود.واای خدا چه جوری باور کنم.یعنی جدا حامد باهاش سکس داشته؟ یعنی واقعیت داره؟ یعنی حامد…نمیتونستم راه برم بی اختیار افتادم رو زمین.غزل وقتی دید رو زمین افتادم سریع خودشو به من رسوندو بغلم کردو منو برد تو پارک رو یه صندلی نشوند.

چشام جایی رو نمیدید.همه چیزو تار میدیدم.به غزل گفتم: غزل حامد من کو…حامدم کجاست.من حامدمو میخوام صداش کن.دارم میمیرم…صداش کن..حامدو صداش کن…

غزل با صدایی ترسانو لرزان گفت باشه.الان صداش میکنم صبر کن..مهسا صبر کن.

چند لحظه بعد حامد اومد پیشم کنار صندلی نشست.اروم چشامو وا کردمو به چشاش خیره شدم.حامد وقتی چشامو دید زد زیر گریه..به حامد گفتم: حامد گلم قربونت برم باهام چی کار کردی عزیز؟ حامد چشامو نگاه کن.سرتو پایین ننداز عزیزم.تورو خدا نگام کن.حامد یه سوال دارم .اگه جای من بودی چه کار میکردی؟

جواب داد: مهسا غلط کردم..بچگی کردم…مهسا بچگی کردم منو ببخش.مهسا نمیدونم چی بگم.منو ببخش.گول خوردم

اروم دستشو تو دستام گرفتمو بوسیدم.با صدای اروم گفتم: حامد سکس میخواستی؟ .حامد با توام جواب بده سکس میخواستی؟!!! چرا از من نخواستی؟

با این حرفم دوباره زد زیر گریه…گفتم: حامد دستامو نگاه کن.داره میلرزه.حامد من برم خونه حالم بدتر میشه.تورو خدا یه کاری کن …حامد من نمیتونم کنار بیام با این قضیه.

گفت: مهسا گول خوردم.به خدا سکس نداشتم..اون طوری که تو فکر میکنی نبود.مهسا جبران میکنم.تورو خدا منو ببخش.اگه جبران نکردم بعدش باهام تموم کن!!

با این حرفش از جام بلند شدمو تو چشاش زل زدمو گفتم: حامد چی گفتی؟

گفت: اگه دوباره این کارو کردم باهام تموم کن!!

با این حرفش تعادلمو از دست دادمو محکم زدم تو گوشش..گفتم چی؟ تو خجالت نمیکشی با احساسات من بازی کردی تو این ۵ سال؟ میدونی چیقدر موقعیت ازدواج داشتم که بخاطر جنابالی ردشون کردم؟ خجالت نمیکشی این حرفو میزنی؟ اسم خودتو گذاشتی مرد؟هه!!!واقعا که.رامو گرفتمو رفتم پیش غزل.

غزل که هنوزم تو شک این اتفاق بود گفت: مهسا خیلی خری اگه بازم بهش اعتماد کنی…بعد سریع یه ماشین در بست گرفتمو رفتم خونه.

الان ۱۰۰ تماس بی پاسخ داشتم ازش و بالای ۱۰۰ تا اس ام اس از طرف حامد.اما دیگه چه فایده؟ واقعا میشه دوباره اعتماد کرد؟ خود حامدم میدونه که خیلی دوستش دارم اما…اما …اما نمیتونم بهش اعتماتد کنم…

هر بار که با خودم فکر میکنم که حامد تو اغوش کس دیگه ای بوده ازش متنفر میشم…هم از خودم و هم از حامد بدم اومده..اون بهم خیانت کرد اما من تو این ۵ سال حتی ۱ بارم به خودم اجازه ندادم که بهش خیانت کنم…

بعضی شبا تا صبح بیدارمو خاطرات گذشتمو مرور میکنم اما به جز حسرت روزای گذشته هیچ کاری نمیتونم بکنم.خود حامدم تو اخرین اس اما اسش اعتراف کرد که دیگه دوستی منو تو فایده ای نداره پس چه بهتره که همین الان تمومش کنیم.چند وقت پیش خبری ازش به دستم رسید که میگفتن معتاد شده و سیگار میکشه.درس دانشگاشم گذاشته کنار.مامانش چند وقت پیش اومده بود دمه درمونو گفت : بچم بخاطر تو اینجوری شده.ازم خواست که دوباره باهاش در ارتباط باشم اما من نمیتونستم.

با مامانش صحبت کردمو گفتم: شما جای مامان خودم هستید ولی من نمیتونم باهاش باشم ازم نپرسید چرا چون نمیتونم بگم. ..دوست نداشتم که ابروش پیش خونوادش بره بخاطر همین سکوت کردم….دیگه نمیدونم چی بگم.امیدوارم هیچکی از عزیزش خیانت نبینه.

http://khiyanat.com/

http://khiyanat.com/

خب داستان بالا رو خوندید؟میتونم بپرسم که الان چه حسی دارید؟ به نظرتون اشتباه اصلی کی رخ داده؟ به نظرتون مقصر اصلی در این داستان کیه؟ حامد؟ پردیس؟ یا خود مهسا؟ بیاید با هم ریشه یابی کنیم.حامد پسری بود درس خون و تحصیل کرده که گول دختری رو میخوره که…در صورتی که عشق اصلی حامد مهسا بوده.پس چرا حامد با پردیس دوست شد؟ ایا ایثن نیازه؟ هوسه؟ چطور میشه که حامد با این که مهسارو دوس داره اما بهش خیانت میکنه؟ حالا که این اتفاق برای مهسا افتاده به نظرتون باید چیکار کنه که بتونه با این مسئله کناربیاد؟ایا رفع نیاز حامد در درجه اول وظیفه مهسا بود.یه دوست خوب مثل غزل این وصط چه نقشی میتونه به عنوان مشاور داشته باشه؟ دوست دارم در قست نظرات در این پست خودتون روانکاوی کنیدو هر کسی بنا به برداشت شخصی خودش جواب سوالامو بده.قطعا جوابها متفاوته.چون هر کسی یه طرز تفکری داره..ازتون میخوام که حتما در این پست نظر بدین


نظرات شما عزیزان:

mahan
ساعت2:26---25 شهريور 1391
سلام‏ ‏_خوبی؟دلم واستون تنگ شده بود.


mahan
ساعت16:46---20 شهريور 1391
سلام.نمیدونم این داستان واقعیه یا نه.اما در کل میتونم به جرآت بگم 80% پسرا هدفی بجز سرگرمی و سوء استفاده ندارن.
دختر و پسرا میتونن خوب باشن،و همیشه باهم باشن اما زمونه بد شده و همه یه جورایی عقده کردن. واسه همین اکثریا راست کارشون سرگرمیه یا به قول عاشقا دل شکوندن.
گلم هر چیزی وقت خودش رو داره، و اون وقت، وقت ازدواجه. جوونیتو با این چیزا هدر نکن.
این نظر من بود.


parinaz
ساعت15:06---20 شهريور 1391
سلام خوبی؟من بودم میبخشیدمش
اگه نمیبخشیدم بدتر میشد
من خودم آدمی ام که اگه کسی اشتباهی بکنه به بخشش خودم اول نگاه میکنم نه جرم اون بعد که بخشیدمش کمکش میکنم برای جبران


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در دو شنبه 20 شهريور 1391برچسب:,ساعت 12:7 توسط lost-girl (ملیسا)|



قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت